اندوه مدام

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

می‌گفت برادرش از پیچ و مهره‌ی پلاتین توی پاش درد می‌کشیده. درد و درد و درد... عاقبت کارد می‌رسد به استخوان و بعد از کلی وقت که به خودش پیچیده،  تسلیم درد شده و دست به تیزی برده. پوستش را شکافته و پیچ و مهره را بیرون کشیده!

یک شب دست می‌برم به تیزی. پوست نازکم را می‌شکافم. این قلب پر خون و پر درد را می‌کشم بیرون و...

درد که نکشیده باشی نمی‌دانی درد با آدم چه می‌کند. نمی‌دانی از آدم زخمی چه کارهایی بر می‌آید...