- ۹۷/۱۲/۲۶
- ۰ نظر
میگفت برادرش از پیچ و مهرهی پلاتین توی پاش درد میکشیده. درد و درد و درد... عاقبت کارد میرسد به استخوان و بعد از کلی وقت که به خودش پیچیده، تسلیم درد شده و دست به تیزی برده. پوستش را شکافته و پیچ و مهره را بیرون کشیده!
یک شب دست میبرم به تیزی. پوست نازکم را میشکافم. این قلب پر خون و پر درد را میکشم بیرون و...
درد که نکشیده باشی نمیدانی درد با آدم چه میکند. نمیدانی از آدم زخمی چه کارهایی بر میآید...