اندوه مدام

می‌گفت برادرش از پیچ و مهره‌ی پلاتین توی پاش درد می‌کشیده. درد و درد و درد... عاقبت کارد می‌رسد به استخوان و بعد از کلی وقت که به خودش پیچیده،  تسلیم درد شده و دست به تیزی برده. پوستش را شکافته و پیچ و مهره را بیرون کشیده!

یک شب دست می‌برم به تیزی. پوست نازکم را می‌شکافم. این قلب پر خون و پر درد را می‌کشم بیرون و...

درد که نکشیده باشی نمی‌دانی درد با آدم چه می‌کند. نمی‌دانی از آدم زخمی چه کارهایی بر می‌آید...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی